کلبه سرای داستان (آموزنده)
داستان شماره 1...زخم هاي عشق
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادي کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوي فرزندش شنا میکند .مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.... تمساح با یک چرخش پاهاي کودك را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزي که در حال عبور از آن حوالی بود، صداي فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي مناسب بیابد.
پاهایش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهایش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود. خبرنگاري که با کودك مصاحبه می کرد از او خواست تا جاي زخمهایش را به او نشان دهد پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم ،اینها خراش هاي عشق مادرم هستند....
بقیه در ادامه مطالب
ادامه مطلب
[ دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان اموزنده,داستان کوتاه آموزنده,بیل گیتس,زخم های عشق,دختر کشاورز,داستان زخم ههای عشق,داستان اموزنده آخرین پیام مادر,داستان اموزنده قضاوت عجولانه, ] [ 20:17 ] [ ミ نویسنده : مسعود ミ ]
[
]
داستان شماره 1...زخم هاي عشق
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادي کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوي فرزندش شنا میکند .مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.... تمساح با یک چرخش پاهاي کودك را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزي که در حال عبور از آن حوالی بود، صداي فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي مناسب بیابد.
پاهایش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهایش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود. خبرنگاري که با کودك مصاحبه می کرد از او خواست تا جاي زخمهایش را به او نشان دهد پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم ،اینها خراش هاي عشق مادرم هستند....
بقیه در ادامه مطالب
ادامه مطلب